part16

(ویو جیمین)
حدودا یک هفته گذشته و هر دو مون هنوز توی شوکیم هنوز باور نکردم که.....من دارم....بابا میشم؟ هنوز احساس گناه میکنم کمترین کاری که میتونم در حقش بکنم اینه که کمکش کنم از اینجا فرار کنه اما چه جوری یه فکر هایی توی سرم هست اما میشه؟
(ویو بورام)
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم هیچ ایده ای ندارم
همه چیز خیلی یه هویی شد تازه تونسته بودم با موش آزمایشگاهی بودنم کنار بیام اما حالا چی؟
بچه یه مرد غریبه توی شکم منه؟
محضه رضای خدا فقط دلم میخواد یه زندگی آدی داشته باشم خواسته زیادیه؟
(فردا شب)
(ویو جیمین)
پیداش کردم،راه فرار رو اما مطمئن نیستم موفق میشیم یا نه ولی حداقلش اینه که تلاشمون و کردیم
دلشوره دارم آخه امشب همه چیز عجیبه بورام آروم خوابیده، از صبح تا حالا اصلا بهمون سر نزدن و کاری به کارمون نداشتن چراغ کوچیک و قرمز دوربین ها خاموشه که یعنی دوربین ها فعال نیستند ولی آخه مگه میشه
بالاخره دل و به دریا زدم و بعد کلی درگیری ذهنی رفتم سمت بورام
بورام هی بیدار شو
_چیشده اتفاقی افتاده؟(خوابالو)
حس خوبی نسبت به بیدار کردنش نداشتم بعد از اون اتفاق فکر کنم این اولین شبیه که انقدر راحت خوابیده اما نباید فرصت از دست بدم
باید بریم پاشو
_کجا؟
دستش و کشیدم و بلندش کردم و همون جور هدایتش میکردم سمت درخت بزرگ وسط سلول
_هی هی چیکار میکنی؟کجا داریم میریم
برو بالا
_چی؟
از درخت برو بالا
_برای چی؟
میخوایم فرار کنیم زود باش
_چیمیگی جیمین

달의 늑대인간🌑
دیدگاه ها (۵)

part17

part18

part15

part14

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

پارت ۳چند دقیقه بعدویو جیمینوقتی به خودم اومدم فهمیدم چیکار ...

پارت ۱ویو جیمینسلام من پارک جیمینم ۱۶ ساله با بورام ازدواج ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط